زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
کوکـب روشن من! ای مه منظومۀ من! آه ای دخـتـرک خـسته و مـظلـومۀ من! مدتی میگـذرد خـواب نـداری بـنـشـین به روی پای خودت تاب نداری بنـشین از چه بَر دیدۀ من دیـدۀ خود دوختهای؟ تو چه دیدی به رخ من که چنین سوختهای؟! گرچه روز محن من شب یلدای شماست این کـبودی سنـد غـربت بابای شماست سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود دخـترم چون تو کسی اُمِّ مـصائب نشود آنـقـدر داغ بـبـیـنـی کـه دلـت داغ شـود لالـههـای جـگـرت زینت هر بـاغ شود چهـرۀ غـرق به خـونی ز پدر میبـینی آه از آن لحظه که در تشت جگر میبینی دل شرر دارد و چـشمان ترم میسوزد تا تو را مینگرم من، جگـرم میسوزد شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو هـمـه فــریـاد بـرآرنـد امــان از دل تـو گـل یـاس چـمـنـم، ای گـل دردانـۀ من! گوش کن بر سخـنم، روشنی خـانۀ من! دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست پیش روی تو عزیزم سفر کربوبلاست باخـبر باش که من پـیـرهـنی دوخـتـهام پیـرهن که چه بگـویم، کـفـنی دوخـتهام گرچه در بین مـصیـبات و بـلا تنهـایی تو درآن وادی طف، نـائـبة الـزهـرایی روشنیبخش دلم! دل زغمت تاریک است دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است صحبت از قتلگه و سینۀ افروخته است لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است |